بسم الله الرحمن الرحیم موضوعی که خدمت شما هستیم، جنگ تحمیلی است که بر علیه جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاد؛ درباره این موضوع حرف زیاد است و از زوایای مختلفی میتوان به آن نگاه کرد. اما لازم است مقدمهای را بیان کنم تا بتوانیم تحولاتی را که امروز در منطقه شاهد آن هستیم و اتفاقاتی […]
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوعی که خدمت شما هستیم، جنگ تحمیلی است که بر علیه جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاد؛ درباره این موضوع حرف زیاد است و از زوایای مختلفی میتوان به آن نگاه کرد. اما لازم است مقدمهای را بیان کنم تا بتوانیم تحولاتی را که امروز در منطقه شاهد آن هستیم و اتفاقاتی که در ایران افتاد را بهتر توضیح دهیم و درک کنیم.
چگونه به این جنگ رسیدیم؟ اصلاً ببینیم دشمن دنبال چه بود. دوستان، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، دشمن تلاش کرد به هر ترتیبی شده، وضعیت را به قبل از انقلاب برگرداند و جمهوری اسلامی ایران را که از مدار قدرت غرب و آمریکا خارج شده بود، دوباره تحت کنترل درآورد. دوران پهلوی کاملاً در اختیار آمریکا بود و برای آنها غیرقابل تحمل بود که حکومتی مانند ایران بخواهد خارج از مدار قدرت آمریکا حرکت کند. آنها نمیتوانستند بپذیرند که یک ابرقدرت در دنیا وجود داشته باشد که کشوری بسیار مهم و ژئوپلیتیکی مانند ایران در مدار قدرتش نباشد.
ابتدا تلاش کردند انقلاب اسلامی را منحرف کنند که موفق نشدند. دست به توطئههای مختلفی زدند؛ از کودتا و ترور و روشهای گوناگون دیگر بهره بردند، اما باز هم موفق نشدند. نهایتاً صدام حسین را تحریک کردند که به ایران حمله کند و تجاوز به خاک ایران از طریق صدام حسین اتفاق افتاد.
صدام حسین سه هدف را دنبال میکرد:
۱. اولین هدفش این بود که جمهوری اسلامی ایران را سرنگون کند.
۲. دومین هدفش این بود که اگر جمهوری اسلامی ایران سرنگون نشد، حداقل استان نفتخیز و بسیار مهم و پرثروت خوزستان را از ایران جدا کند.
۳. اگر آن اتفاق هم نیفتاد، حداقل خواسته حداقلیاش این بود که قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر که در رابطه با اروندرود و خطالقعر بود و قبلاً با شاه بسته شده بود را دوباره به نفع خود تغییر دهد.
اما در نهایت به هیچکدام از این اهداف نرسید؛ یعنی نه توانست انقلاب اسلامی را سرنگون کند، نه توانست خوزستان را جدا کند و نه توانست قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را به سمت خود برگرداند.
بعد از جنگ، ما به این نتیجه رسیدیم که اگر میخواهیم در مسیر استقلال حرکت کنیم، باید بتوانیم بقای خود را تضمین کنیم. نمیتوان در مقابل قدرت بزرگی مانند آمریکا که صدها میلیارد دلار بودجه نظامی دارد و هواپیماها و موشکهای پیشرفتهای در اختیار دارد، صرفاً با ایستادگی کفایت کرد. آمریکا میتوانست هر روز ما را اذیت کند، چنانکه در پایان جنگ، هواپیمای ما را زدند و سکوی نفتی ما را مورد حمله قرار دادند. این نشان داد که آمریکا کوتاه نمیآید و اگر ما نتوانیم از خودمان دفاع کنیم، یقیناً در مسیر استقلال به نتیجه نخواهیم رسید و به کشوری ضعیف و ناتوان تبدیل خواهیم شد، یا مجبور میشویم تسلیم شویم و بگوییم اشتباه کردیم که انقلاب کردیم و به دنبال استقلال رفتیم. لذا بعد از جنگ، جمهوری اسلامی ایران به این نتیجه رسید که باید بتواند در مقابل قدرتی مانند آمریکا، قدرتی ایجاد کند که بقای خود را تضمین کند. خب، دو حالت وجود داشت:
حالت اول این بود که بتوانیم توازن قدرت ایجاد کنیم؛ یعنی به همان اندازه که دشمن قدرت دارد، ما نیز قدرت تولید کنیم؛ هواپیمای هماندازه، ناوهای هواپیمابر هماندازه، موشکهای هماندازه داشته باشیم. جمهوری اسلامی ایران از نظر توانمندی نظامی فاصله زیادی با آمریکا داشت و ایجاد توازن قدرت در آن زمان امکانپذیر نبود و اصلاً مسیر درستی هم نبود. لذا رفتیم سراغ راهکار دیگری که همان «موازنه تهدید» بود. موازنه تهدید یعنی تو به همان اندازهای که دشمن میتواند به تو ضربه بزند و برایت تهدید ایجاد کند، تو نیز برای او تهدید ایجاد کنی؛ یعنی اگر او حمله کرد، تو هم بتوانید پاسخ دهی. ما فکر کردیم چگونه میتوانیم در مقابل قدرت بزرگی مانند آمریکا و ارتش چهارم جهان مانند اسرائیل که تمام تجهیزاتش را آمریکا تأمین میکند، موازنه تهدید ایجاد کنیم؟ بر روی سه موضوع کار کردیم:
۱. موضوع هستهای
۲. موضوع موشکی
۳. موضوع منطقهای
منظور از موضوع منطقهای این است که بتوانی دوستانی در منطقه برای خودت فراهم کنی که این دوستان، زنجیرهای از قدرت را شکل دهند و بتوانند دشمن تو را تهدید کنند. حزبالله لبنان، حشدالشعبی در عراق، انصارالله در یمن و سایر قدرتهایی که به عنوان محور مقاومت شناخته میشوند. حاج آقا شهید سلیمانی توانستند به بهترین نحو این شبکه را فراهم کنند و به یک شبکه بزرگ تبدیل شد که میتوانست آمریکا و اسرائیل را تهدید کند.”خواسته آنها این بود که ما را تهدید کنند. دومین چیزی که میتوانستیم برای شکل دادن به موازنه تهدید استفاده کنیم، قدرت موشکی بود. نمونه قدرت موشکی ما را امروز میبینید. اگرچه ما هواپیمای اف-۳۵ یا بی-۲ نداریم، اگر نمیتوانیم ناو هواپیمابر یا زیردریاییهای پیشرفتهای بسازیم که به دشمن ضربه بزند، حداقل موشکهایی داریم که میتواند زندگی دشمنان شما را مختل کند و به آنها تلفات وارد آورد. این قدرت موشکی که امروز شاهد آن هستیم، نشان میدهد که چقدر این کار را درست و شایسته انجام دادهایم. با کمترین هزینه توانستیم این موازنه تهدید را شکل دهیم.و نهایتاً موضوع هستهای. در جمهوری اسلامی ایران، هرگز جمهوری اسلامی ایران دنبال بمب اتم نبوده و آن را بیفایده میدانسته است. از نظر فقه اسلامی نیز اینکه ما بمب اتم داشته باشیم و بخواهیم از آن استفاده کنیم، مورد پذیرش قرار نگرفته است. اما دانش هستهای، چه بخواهیم چه نخواهیم، از نظر ذهنی میتواند بازدارندگی ایجاد کند. اصلی در روابط بینالملل وجود دارد که کشورهایی که سلاح هستهای ندارند، اما توانایی ساخت بمب اتم را داشته باشند، به خودی خود بازدارندگی ایجاد میکنند. کشوری که غنیسازی اورانیوم با درصد بالا داشته باشد، هر زمان که اراده کند میتواند بمب اتم بسازد، حتی اگر نسازد. همین توانایی و قدرت، میتواند قدرت بازدارندگی ایجاد کند و کشورهای بزرگ دنیا شما را از دیگران جدا ببینند و با نگاهی متفاوت با شما برخورد کنند.
لذا اسرائیل و آمریکا به این نتیجه رسیدند که اگر میخواهند کار خود را پیش ببرند و به اهدافشان برسند، باید فکری برای ایران بکنند. چرا که برای آمریکا غیرقابل قبول بود که کشوری بخواهد ابرقدرت دنیا باشد اما نتواند خاورمیانه را کنترل کند. اسرائیل که دنبالهروی آمریکا در منطقه است و آمریکا منافع خود را از طریق اسرائیل دنبال میکند، تصمیم گرفتند این قدرت بازدارندگی و موازنه تهدید ما را از بین ببرند.برنامهریزی کردند، مخصوصاً بعد از طوفان الاقصی، و گفتند که باید موضوع هستهای، موشکی و منطقهای ایران حتماً جمع شود تا بتوانند هر ضربهای که میخواهند به ایران وارد کنند. اولین کاری که کردند، مذاکرات را آغاز کردند و ما را تحریم اقتصادی کردند. در کشوری با هشتاد تا نود میلیون جمعیت که مردم به اقتصاد، زندگی و پیشرفت نیاز دارند، آنها تصور کردند با جلوگیری از توسعه و پیشرفت و سخت کردن معیشت مردم، میتوانند ما را وادار به تسلیم کنند. آنها فکر کردند اگر فشار اقتصادی وارد کنند، شاید ایران در مقابل آنها کوتاه بیاید.در نهایت، جمهوری اسلامی ایران حاضر شد تنها در حوزه هستهای در برجام مذاکره کند و به توافقی رسیدیم که طی آن، دویست کیلوگرم اورانیوم بیست درصد، ده تن اورانیوم سه تا پنج درصد را پودر کردیم و نوزده هزار دستگاه سانتریفیوژ را به قلب راکتور اراک منتقل کردیم. همچنین مواردی را که میتوانستیم پلوتونیوم استخراج کنیم، نادیده گرفتیم تا تحریمها برداشته شود. ایران تعهدات خود را یکی یکی انجام داد، اما آنها به توافق پایبند نماندند و از برجام خارج شدند. به ادعای خودشان، قدرت هستهای ایران را به هفت هفته یا شش هفته تا رسیدن به بمب اتم رساندند.
بعد از طوفان الاقصی و حمله نتانیاهو، آنها به قدرت منطقهای جمهوری اسلامی ایران حمله کردند و گفتند حال که توانستیم قدرت هستهای ایران را عقب برانیم، باید قدرت منطقهای ایران را نیز کنترل کنیم. حمله به قدرت منطقهای ایران به این معناست که به حزبالله لبنان ضربه وارد کردند. آنها نتوانستند حزب الله را نابود کنند، اما قدرت حزب الله را تا حدود زیادی کاهش دادند. وقتی که سوریه (بشاراسد) هم، که پشتیبان جبهه مقاومت بود، توسط آنها مورد هدف قرار گرفت و جبهه مقاومت در لبنان ضعیف شد (هرچند که به نظرم این اتفاق کامل رخ نداده است)، به این نتیجه رسیدند که اکنون یک پنجره طلایی باز شده و باید از این فرصت نهایت استفاده را برد و «سر مار را بزنند». منظورشان از «سر مار» جمهوری اسلامی ایران بود. آنها گفتند که جمهوری اسلامی ایران ضعیف شده و قدرتی ندارد، بنابراین اکنون وقت آن است که کار آن را تمام کنند و قصه خاورمیانه را به پایان برسانند.
آنها طرحی هشت یا نه ماهه را طراحی کردند که چهار هدف اصلی را دنبال میکرد:
۱.هدف اول: شروع جنگی غافلگیرانه برای گرفتن «شمشیر» (توان رزمی) از دست سران نظامی جمهوری اسلامی ایران که به تعبیر آنها «شمشیر رهبری برای جنگیدن» بودند؛ یعنی مغز فرماندهی ایران را هدف قرار دهند تا ایران نتواند هیچ حرکتی انجام دهد. لذا شب بیست و سوم خرداد، حمله را آغاز کردند. آنها حمله را طراحی و بررسی کرده بودند. اینکه چقدر موفق شدند یا نشدند، جای بحث دارد. برخی از فرماندهان ما غافلگیرانه به شهادت رسیدند، هرچند که فکر میکنم صد در صد هم غافلگیر نبودیم و اطلاعات داشتیم، اما به نظر من آنگونه که باید، جدی گرفته نشد. آنها در نقاط مختلفی حمله کردند؛ مثلاً سه نقطه را زدند تا اطمینان حاصل کنند که اگر فرماندهی در یک نقطه نبود، در نقطه دیگری هدف قرار گیرد. اما رهبر معظم انقلاب اسلامی، به عنوان فرمانده کل قوا، به سرعت جانشینانی تعیین کردند و نگذاشتند سلسله فرماندهی نابود شود و جنگ و فرماندهی آن بیصاحب بماند. این مشکل به سرعت حل شد، پس زدن فرماندهان ما یکی از اهداف آنها در این جنگ بود.
۲.هدف دوم:که سالها در پی آن بودند، نابودی تمام مراکز هستهای ما بود. اسرائیلیها نتوانستند کار چندانی انجام دهند، اما خودشان میدانند که نه غنیسازی اورانیوم ایران از بین رفت و نه مراکز هستهای ما کاملاً نابود شد. هرچند که به مراکز ما ضربه وارد شد.
۳. هدف سوم: که دنبالش بودند، نابودی تمام تولید، پرتاب و هر آنچه مربوط به موشک ایران است. به نظر من آنها در این زمینه توفیق نسبی کسب کردند، اما نمیتوان گفت که واقعاً در حوزه موشکی موفق بودند، زیرا شما میدیدید که تا آخرین روزها چقدر دقیق و مؤثر موشکپرانی میکردیم. همین قدرت موشکی باعث شد که آنها درخواست توقف جنگ را مطرح کنند، که به نظر من یکی از عوامل مهم آن همین موضوع موشکی بود.
۴. هدف چهارم: و مهمترین هدفی که روی آن سرمایهگذاری کرده بودند و تحلیل اطلاعاتی آنها نیز همین را نشان میداد، این بود که مردم ایران که منتظر بهانهای برای انفجار و ریختن به خیابانها بودند، با این حمله، انگیزه پیدا کرده و فاتحه انقلاب اسلامی را بخوانند. آنها روی سازماندهی اراذل و اوباش، منافقین و افراد دیگر حساب کرده بودند تا به مردم بپیوندند و روند براندازی را تکمیل کنند. اما به صورت معجزهآسایی، فضا کاملاً تغییر کرد. مردمی که معترض بودند، تا حدود زیادی به طرفداران جمهوری اسلامی ایران تبدیل شدند و در مقابل دشمن اسرائیل ایستادند. این یک همنوایی عجیب و غریب بود؛ بهتر است بگوییم یک معجزه. در داخل و خارج از کشور، اکثر مردم ایران یکپارچه برای ایران قوی و عزیز ایستادند. اسرائیل از یک طرف دید که وفاق ملی شکل گرفته و براندازی اتفاق نمیافتد (چون نمیشود از آسمان چیزی را براندازی کرد). از طرف دیگر، موشکهای ما به تلآویو و حیفا اصابت میکرد و مراکز مهم آنها در حال نابودی بود. یک سوم تلآویو یا آسیب دیده بود یا تحت تأثیر جنگ قرار گرفته بود. تلفات و کشتههای مهمی در این اتفاقات رخ داد که اکنون خودشان نیز به آن اعتراف میکنند، در حالی که قبلاً این حرفها را نمیزدند. نهایتاً دوستان، اهدافی که طراحی کرده بودند را محقق نکردند. اگر قصد داشتند سران نظامی ما را بزنند و شمشیر را از دست رهبری بگیرند تا مغز دفاعی ما از کار بیفتد، این هدفشان به سرعت ترمیم شد. پدافند ما تا ساعت چهار و نیم بعد از ظهر همان روز بیست و سوم دوباره فعال شد، یعنی پدافندی که کاملاً هک شده و مورد حمله قرار گرفته بود. این عملیات بسیار بزرگ بود که طراحی شده بود و احتمالاً در آینده اطلاعات بیشتری از آن منتشر خواهد شد؛ طراحی قدرتمندی که انتظار غافلگیری را داشت تا بتواند کار جمهوری اسلامی ایران را درشب عید غدیرخم تمام کند. پس از آنکه دیدیم در موضوع هستهای نیز موفق نشدند، اکنون چهارصد کیلوگرم اورانیوم شصت درصدی داریم که ممکن است هر جایی باشد. شما میدانید که غنیسازی اورانیوم تنها از طریق سانتریفیوژ صورت نمیگیرد، بلکه از طریق لیزر و روشهای دیگری نیز امکانپذیر است. این چهارصد کیلوگرم اورانیوم اکنون تحت نظارت آژانس نیست، مکان دقیق آن مشخص نیست و مأموران آژانس نیز از وضعیت دقیق غنیسازی اورانیوم در ایران اطلاع دقیقی ندارند. وقتی هیچ نظارتی بر غنیسازی و مواد غنیشده ایران وجود ندارد، این یک شکست دیگر برای آنهاست. آنها نتوانستند به هدفی که داشتند، یعنی دور کردن جمهوری اسلامی ایران از بمب اتم، برسند و اکنون به یک ابهام بزرگ رسیدهاند. واقعاً اطلاعات کافی ندارند که با این چهارصد کیلوگرم اورانیوم غنیشده شصت درصدی چه اتفاقی خواهد افتاد. این اورانیوم ممکن است هر جایی برود؛ ممکن است به یمن، عراق یا لبنان برود. این وضعیت به نظر من برای آنها غیرقابل تحمل است. خلاصه، آنها میخواستند مسئله را حل کنند. مسئله موشکی هم که دیگر مشخص است. بله، موشکها و لانچرهای ما مورد اصابت قرار گرفتند، اما وضعیت بسیار خوبی داریم. بعد از جنگ، هرچه جلوتر رفتیم، از طریق موشکی توانستیم اوضاع را بهتر مدیریت کنیم و خودشان نیز از وضعیت خطرناکی که اکنون برای آنها وجود دارد، مطلع هستند. به هر ترتیب، میتوانم بگویم که اسرائیل در حمله به جمهوری اسلامی ایران به اهدافش نرسید. یعنی به اکثر اهدافش نرسید. به ما ضربه زدند، اما ضربههایشان آنقدر کاری نبود که جمهوری اسلامی ایران از پا درآید. آنها نیز ضربههای سختی خوردند. اکنون در پایان این جنگ دوازده روزه، اسرائیل و آمریکا به قدرت موشکی و پهپادی ما پی بردهاند و این خود یک بازدارندگی مهم ایجاد میکند. اگر آنها بخواهند دوباره به جنگ برگردند، با چالشهای مهمی مواجه هستند.
به نظر شما آیا رژیم صهیونیستی مجدد وارد جنگ خواهد شد ؟ ببینید، اسرائیلیها برای اینکه بتوانند دوباره وارد جنگ شوند، چهار پنج چالش مهم دارند که باید بتوانند آنها را حل کنند. اگر این چالشها را حل کنند، ممکن است دوباره وارد جنگ شویم. این چالشها ممکن است دو ساعته حل شود، ممکن است ده روزه، شش ماهه یا هیچ وقت حل نشود. اما آنها باید بتوانند بر این چالشها غلبه کنند. اسرائیل وارد هیچ جنگی نمیشود مگر اینکه دست برتر را داشته باشد و با این چالشهایی که الان وجود دارد، به نظر میرسد دست برتر را ندارند.
این چالشها چیست؟ اولین و مهمترین چالشی که اسرائیلیها دارند، با توجه به بعد سرزمینی که با ایران وجود دارد، این است که باید بتوانند نیروی هوایی ارتش اسرائیل را روی زمین فعال کنند. در حال حاضر، منافقین یا تجزیهطلبان میتوانند برای ارتش اسرائیل وارد عمل شوند. ارتش اسرائیل به نظر من نیروی هوایی ندارد، بلکه نیروی هوایی آمریکاست که به صورت شعبهای در آنجا حضور دارد. تکنولوژی، خلبانان و تمام امکانات را آمریکا تأمین میکند. واقعاً ما با آمریکا میجنگیم، نه با اسرائیل. آنها باید بتوانند چالش زمینی خود را حل کنند.
یکی از مواردی که دشمنان میتوانند به آن امید ببندند، اعتراضات اجتماعی در ایران است؛ اینکه مردم به خیابانها بریزند، حاکمیت سرنگون شود و رضا پهلوی را بیاورند. امروز حضرت آقا نیز بر وحدت ملی و وفاق ملی تأکید داشتند. این یک ابزار بسیار بسیار مهم برای جمهوری اسلامی ایران و مردم ایران است. دشمن برای آغاز دوباره جنگ تشویق نخواهد شد، مگر اینکه احساس کند وفاق ملی در ایران شکسته شده و شکاف بین حاکمیت و مردم زیاد شده و اختلافات بالا گرفته است. در این صورت، ما کشوری چندپاره، پر از اختلاف و دعوا خواهیم داشت که دشمن میتواند به آن حمله کند، از این فضا استفاده کرده، دولت را ضعیف و سرنگون کند و رضا پهلوی را که یکی از وابستهترین و سرسپردهترین افراد در این جریانهای سیاسی است ، بیاورند.
بنابراین، «وفاق ملی» اولین چالش است.
چالش دوم، «غافلگیری» است. یعنی دشمن باید بتواند با یک شوک وارد شود. دوباره در غافلگیری محض، ما پدافند غیرعامل را اجرا نکنیم یا ضعیف باشیم. آنها حمله کنند، خدای ناکرده حضرت آقا، سران نظام، فرماندهان را هدف قرار دهند و کلاً همه را در سطوح بالا بزنند. سپس با یک شوک جدید و در یک غافلگیری، مراکز هستهای باقیمانده را هدف قرار دهند و دوباره موشکهای ما را بزنند. یعنی باید یک غافلگیری رخ دهد. این چالش غافلگیری باید اتفاق بیفتد. ما باید دوباره در ایران غفلت کنیم، به روزمرگی وارد شویم، فراموش کنیم که اسرائیلی در کمین نشسته است و این امتیاز غافلگیری را به آنها بدهیم.
چالش بعدی که اسرائیلیها باید بتوانند با آن کنار بیایند، همین موضوع «موشکی ایران» است. آنها یا باید بتوانند موشکهای ایران را همینجا، یعنی قبل از اینکه ایران حرکتی کند، بزنند، اجازه شلیک ندهند، یا اگر شلیک میکنیم، پدافند آنها بتواند همینجا، قبل از عبور از مرز، جایی که موشکهای ما به پایگاههای آمریکایی میروند، در دریای مدیترانه، در کشورهای همسایه یا خاک خود اسرائیل، آنها را هدف قرار دهد. اگر اسرائیلیها به این نتیجه برسند که این چالش را دیگر ندارند و این مشکل را حل کردهاند، تحریک خواهند شد تا دوباره عملیات را علیه ایران شروع کنند. پس این نیز یک چالش بعدی است.
چالش دیگری که آنها دارند، «چالش داخلی» و خرابیهای داخلی است. چالش «تابآوری مردم اسرائیل» نیز بسیار بسیار مهم است. آنها باید بتوانند این چالش را برطرف کنند. پس چالش بعدی این است که بتوانند تابآوری در جامعه اسرائیل را بالا ببرند. در این جنگ مشخص شد که اسرائیل برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران، با چالش مهمی در داخل کشورش مواجه شده است؛ آن هم تابآوری مردم اسرائیل است. مردم اسرائیل کسب و کار دارند، زندگی دارند، نمیتوانند همیشه در پناهگاهها زندگی کنند. زندگی کردن در پناهگاهها، اعصاب و روان بالایی میخواهد. صدای شلیک و انفجار موشکها بسیاری از مردم را عصبی میکند. نمیتوان فرودگاهها، بنادر و مدارس را برای مدت طولانی تعطیل نگه داشت. در مقالهای که اخیراً در “مرکز مطالعات امنیت ملی استراتژیک” دیدم، خانمی در رابطه با تابآوری در اسرائیل از زمان جنگ دوازده روزه نوشته است. او اشاره کرده که تابآوری در بخشهایی کاهش یافته و مردم اسرائیل تحمل این جنگ را ندارند، به خصوص با توجه به جنگ غزه و لبنان و اتفاقات دیگر.
در نهایت، این یک چالش مهم است که آنها باید با آن مقابله کنند. دوستان، تا زمانی که چالش موشکی اسرائیل حل نشود، تا زمانی که وفاق ملی در ایران وجود دارد، تا زمانی که چالش تابآوری حل نشده و این مشکلات باقی است، و تا زمانی که نتوانند ایران را غافلگیر کنند، و موارد مشابه دیگر (که بعداً بیشتر بررسی خواهم کرد) احتمال حمله خیلی کم هست.
یکی از چالشهای دیگر که من حدس میزنم و جا مانده، «چالش روایتگری» است. خلاصه، اسرائیل برای جنگ دوباره با ایران باید بتواند افکار عمومی دنیا، حداقل افکار عمومی مردم آمریکا را قانع کند. بنابراین، روایتگری باید درست شود؛ باید کاری کرد که به مردم ثابت شود ایران کشوری تروریستی است، امنیت بینالمللی را به خطر میاندازد، بمب اتم دارد، آمریکا و اروپا را میزند. باید به این باور رساند و روایتگری را انجام داد. این الان وجود ندارد. مردم در غرب، به خصوص در آمریکا، اجازه این کار را ندادند و قبول نکردند که دوباره بتواند به ایران حمله کند. بهانه قبلی آنها این بود که ایران هستهای دارد. حالا که میگویند “ایران بمب اتم دارد”، وقتی آقای ترامپ میگوید “من زدم نابود کردم”، اگر نابود کردی، پس چرا دوباره جنگ؟
و یک چالش بعدی دیگر که برای اسرائیلیها وجود دارد، هرچند کوچکتر از بقیه، این است که باید ترامپ و آمریکا را راضی کنند. یعنی بدون اجازه آمریکا نمیتوانند در منطقه وارد جنگ شوند. رضایت ترامپ، روایتگری، مسئله تابآوری مردم اسرائیل، مسائل داخلی اسرائیل، مسائل موشکی ایران و وفاق ملی.
در ایران، اینها چالشهای بسیار مهمی هستند که اسرائیل برای نبرد دوباره با ایران به آنها نیاز دارد. اگر نتواند این مشکلات را حل کند، اقدام برای جنگ برایشان دشوار خواهد بود. هرچند اگر اسرائیلیها به این نتیجه برسند که حمله به ایران اجتنابناپذیر است و اگر این کار را نکنند، موجودیت خودشان زیر سوال میرود و حمله به ایران ارزش عملیاتی بالایی دارد، ممکن است بدون توجه به این چالشها، یک عملیات انتحاری انجام دهند و وارد جنگ شوند؛ امری که احتمالش ضعیف است. من فکر میکنم اسرائیلیها تلاش خواهند کرد به سرعت این چالشها را برطرف کنند تا بتوانند دوباره وارد عمل شوند. در غیر این صورت، اگر نتوانند مشکل ایران را حل کنند (که به نظر من نخواهند توانست)، اسرائیلیها در گردابی گرفتار شدهاند. آنها اطراف خود را پر از مین کردهاند و افکار عمومی منطقه را علیه خود برانگیختهاند. به گونهای شده که محبوبیت ایران در منطقه بسیار بالا رفته است. مردم در ترکیه، عمان و عربستان – بر اساس اطلاعاتی که دارم – محبوبیت ایران را چندین برابر میدانند و میگویند ایرانیها در مقابل رژیم کودککش ایستادند، موشک زدند و شهید دادند. به نظر من، اسرائیل در مخمصهای بسیار بد گرفتار شده است؛ نه میتواند از آن خارج شود و نه میتواند مسئله را حل کند و کنار بکشد. آینده نتانیاهو و ترامپ به چه سمتی خواهد رفت؟ اینها موضوعات مهم و پیچیدهای هستند که اسرائیل به این راحتی نمیتواند همه را با هم حل کند. جنگ با ایران، جنگی بسیار سخت و طاقتفرسا خواهد بود که به نیرو و آمادگی بالایی نیاز دارد و به این راحتی نیست که بتوانند وارد یک جنگ دوباره با ایران شوند؛ هزینههای زیادی میطلبد. لذا حتماً امکان دارد که به سمت فعال کردن «اسنپبک» (بازگرداندن تحریمها)، افزایش فشارهای اقتصادی، گسترش جنگ در منطقه خاکستری و انجام ترورها بروند. منظور از “مرگ با هزاران بریدگی و چاقو” این است که آنقدر ایران را بزنند تا ضعیف، نحیف و بیرمق شود، فشارهای اقتصادی را بیشتر کنند تا مردم خودشان ناامید شوند و نظام جمهوری اسلامی را جمع کنند تا آنها به هدفشان برسند. البته این اتفاق در دوازده سال گذشته نیفتاده و اکنون ایران راهکار دور زدن تحریمها را یاد گرفته و میداند چگونه عمل کند. به نظر من، به این راحتی هم نیست که آنها فکر کنند میتوانند جمهوری اسلامی ایران را از طریق مردم سرنگون کنند. جمهوری اسلامی ایران تلاش خواهد کرد تا این مشکلات را حل کند. نهایتاً یک موضوع دیگر را نیز باید مطرح کنم: امروز رژیم صهیونیستی به سوریه حمله کرد. من واقعاً هیچ اطمینانی به آقای جولانی ندارم و احساس میکنم از ابتدا ایشان فردی وابسته بوده، شاید عضو رسمی موساد باشد. حرکات و رفتارش در این مدت که بر سوریه حاکم بوده، نشان میدهد که آقای جولانی یک سرسپرده فوقالعاده برای اسرائیل است و هر آنچه آنها میخواستهاند، فراهم شده است. تحرکات امروز، اگر توهم نباشد، ممکن است آغاز تجزیه سوریه یا حضور بیشتر اسرائیل در خاک سوریه باشد؛ تا منطقهای حائل ایجاد کنند تا از آن طریق هیچ تهدیدی وارد اسرائیل نشود. خب، چگونه جولانی میتواند در مقابل همه بگوید “ببخشید، بلندیهای جولان و مناطق تحت کنترل اسرائیل، جزو خاک من است”؟ او نمیتواند بگوید تجزیه را قبول دارد. لذا حداقل کاری که میتواند بکند این است که بگوید “من نمیخواستم این اتفاق بیفتد، آنها به زور این مناطق را گرفتند”. این سکوت عجیب و غریب جولانی در مقابل اسرائیل و ضعف آشکار ترکیه و سوریه در برابر اسرائیلیها، بسیار عجیب و مشکوک است. شاید هم فکر کنند که با این فرد تروریست (اشاره به جولانی) و فردی که شلوارش را پوشاندهاند (یعنی کاملاً تحت کنترل است)، دیگر نمیتوان ادامه داد، لذا او را کنار بگذارند و دولت فراگیرتر و قابل اطمینانتری را روی کار بیاورند. خب، دولتهای القاعده، جبهه النصره و تحریرالشام که اکنون در سوریه حاکم هستند، قدرت نظامی و نیرو دارند، طرفدار دارند و زدن آنها به این راحتی نیست. اما سوال این است که اسرائیل و آمریکا چه کسی را به جای جولانی میخواهند بیاورند؟ اگر سرسپردگی جولانی به اسرائیل و آمریکا آشکار است، و اگر واقعاً به نتیجهای رسیدهاند، شاید فرد دیگری را بیاورند که ما فکرش را هم نمیکنیم. چه کسی میتواند سراسر سوریه را حفظ کند؟ اما نهایتاً، حداقل چیزی که میتوانیم بگوییم این است که مردم منطقه ببینند وقتی در مقابل یک قدرت کوتاه میآیید، چگونه تمام مراکز نظامی، هواپیماها و موشکهایتان را میزنند، باند فرودگاههایتان را و ببینید، بعد از رفتن اسد، چه بلاهایی که بر سر مردم سوریه نیامد. اگر حداقل بتوان گفت که اسرائیل و آمریکا به نوکران خود نیز اطمینان ندارند، دلیلش این است که میترسند این نوکران روزی نتوانند یا نخواهند از دستورات پیروی کنند، لذا تهدید را کاملاً از بین میبرند. سوریه تابلو و نمایانگر وضعیت فعلی است. به نظر من مردم منطقه تحمل این شرایط را نخواهند داشت. این کشت و کشتارهایی که در غزه، جنگی که با ایران، جنگی که با لبنان، و جنگی که در سوریه به راه انداخته و نابود میکند، باعث خواهد شد که مردم منطقه بیدارتر و هوشیارتر شوند. به نظر من این مسیر به هیچ عنوان به نفع نتانیاهو و اسرائیل نیست و دود این اقدامات به زودی به چشمشان خواهد رفت. این کاملاً روشن و بدیهی است که این اتفاق خواهد افتاد.
انشاءالله موفق و مؤید باشید.
Monday, 21 July , 2025